موسیر، گیاه علفی پایا خودرو و خوراکی شبیه سیر از تیرۀ نعناعیان با گل های سرخ یا بنفش که بلندیش تا ۳۰ سانتی متر می رسد و در طب قدیم برای تقویت معده به کار می رفته، سیر کوهی، سیر صحرایی، سقوردیون، اسقوردیون، اشقردیون، ثوم برّی، بلبوس
موسیر، گیاه علفی پایا خودرو و خوراکی شبیه سیر از تیرۀ نعناعیان با گل های سرخ یا بنفش که بلندیش تا ۳۰ سانتی متر می رسد و در طب قدیم برای تقویت معده به کار می رفته، سیرِ کوهی، سیرِ صحرایی، سَقوردیون، اُسقوردیون، اَشقَردیون، ثومِ بَرّی، بَلبوس
به معنی حفظ و نگاه داشتن و حصول چیزهایی باشد که پیش از این در ذهن پوشیده بوده. (برهان) (آنندراج). حفظ و یاد و نگاهداشت و خاطرنشان و حصول چیزی که پیش از این در ذهن پوشیده و از یاد رفته بود. (ناظم الاطباء). ظاهراً: ’گیر’، و با ’ویر’ مقایسه شود. (حاشیۀ برهان چ معین)
به معنی حفظ و نگاه داشتن و حصول چیزهایی باشد که پیش از این در ذهن پوشیده بوده. (برهان) (آنندراج). حفظ و یاد و نگاهداشت و خاطرنشان و حصول چیزی که پیش از این در ذهن پوشیده و از یاد رفته بود. (ناظم الاطباء). ظاهراً: ’گیر’، و با ’ویر’ مقایسه شود. (حاشیۀ برهان چ معین)
یکی گوی. موحد. (یادداشت مؤلف). که یکتایی خدا را گوید. که به خدای یکتا قائل شود. یکتاپرست: شکر ایزد همی کند سوسن آن یکی گوی ده زبان نگرید. سیدحسن غزنوی. و رجوع به موحد شود
یکی گوی. موحد. (یادداشت مؤلف). که یکتایی خدا را گوید. که به خدای یکتا قائل شود. یکتاپرست: شکر ایزد همی کند سوسن آن یکی گوی ده زبان نگرید. سیدحسن غزنوی. و رجوع به موحد شود
عملگی. فعلگی. زمین کندن و شخم زنی و گل مالی و نظائر آن: و در همه ممالک کسی را نگذاشت که به معیشت و عمارت ضیاع خود مشغول شوند الا همه برای او بقلعه ها و قصرها و خندقها زدن و کار گل کردن گرفتار بودند. (تاریخ طبرستان). یکی بندۀ خویش پنداشتش زبون دید و در کار گل داشتش. سعدی (بوستان). دگر ره نیازارمش سخت دل چو یاد آیدم سختی کار گل. سعدی (بوستان). چه بودی که پایم درین کار گل بگنجی فرورفتی از کام دل. سعدی (بوستان). در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل بداشتند. (گلستان).
عملگی. فعلگی. زمین کندن و شخم زنی و گل مالی و نظائر آن: و در همه ممالک کسی را نگذاشت که به معیشت و عمارت ضیاع خود مشغول شوند الا همه برای او بقلعه ها و قصرها و خندقها زدن و کار گل کردن گرفتار بودند. (تاریخ طبرستان). یکی بندۀ خویش پنداشتش زبون دید و در کار گل داشتش. سعدی (بوستان). دگر ره نیازارمش سخت دل چو یاد آیدم سختی کار گل. سعدی (بوستان). چه بودی که پایم درین کار گل بگنجی فرورفتی از کام دل. سعدی (بوستان). در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل بداشتند. (گلستان).